بزرگ‌ترین نمکزار جهان؛ سرنوشت تلخ دریاچه ارومیه و مدیریت ایرانی

سرنوشت تلخ دریاچه ارومیه و مدیریت ایرانی

از شما می‌خواهم کمی مکث کنید و به این پرسش فکر کنید: اگر به‌جای تشکیل ستاد احیا، نهادی برای نابودی دریاچه ارومیه ساخته می‌شد، امروز چه سرنوشتی را می‌دیدیم؟ شاید بعضی‌ها عقیده دارند در عمل تفاوت زیادی حاصل نمی‌شد، اما من اینطور فکر نمی‌کنم. چرا؟ چون سازوکار مدیریتی ما چه هدفش احیا باشد چه نابودی، تنها بر محور «مصرف بودجه» می‌چرخد! مهم نیست برای چه منظوری؛ مهم جذب و تخصیص اعتبار است. واقعیت تلخ‌تر اینکه اگر احیاناً تصمیم به از بین بردن دریاچه گرفته می‌شد، شاید به خاطر حفظ بهانه دریافت بودجه و تداوم پروژه، آرام‌تر و با ملاحظه بیشتری با آن رفتار می‌کردند!

تقریباً همه با وعده‌های این سال‌ها آشنا هستیم: مسئولان، از وزیر و نماینده گرفته تا استاندار و روسای ستادهای تخصصی، با اعتماد به نفس اعلام کردند که ارومیه قطعاً زنده خواهد شد. اما آیا واقعاً با دیدن کارنامه برنامه‌های پیشین می‌توان مطمئن بود؟ تنها کافی است به سرنوشت دیگر نهادهایی نگاه کنیم که با شعار حل مشکلات اقتصادی یا مهار تورم کارشان را شروع کردند.

حالا سرنوشت مدیرانی که روزگاری نام‌شان با احیای دریاچه گره خورده بود—از جمله عیسی کلانتری، چهره‌ای نام‌آشنا در ماجرای ارومیه—به کجا رسیده است؟ این گزارش‌های رنگارنگ و جلسات متعدد چه ثمری برای مردم و دریاچه داشته؟ همه ما و حتی دنیا دیده‌ایم که نقش یک مدیر شایسته تا چه اندازه می‌تواند منشا تحول باشد؛ هرچند معمولاً، ما بیشتر نسخه معکوسش را لمس کرده‌ایم.

نگین آبی آذربایجان، سال‌هاست که با سرعتی آهسته اما بی‌امان، به سوی نابودی می‌رود. ماجرا حالا دیگر شبیه داستانی تکراری و خسته‌کننده شده؛ با فرارسیدن تابستان، یک فصل به تراژدی آن اضافه می‌شود. در همه این سال‌ها، گروه‌ها و کمیته‌های مختلف با سرمایه‌های هنگفت آمدند و رفتند، اما نتیجه کار، جز تلخی بیشتر نبود.

این سوال جدی مطرح است: وقتی خودمان مسبب بحران بودیم، دیگری چگونه می‌تواند معجزه‌ای کند؟ اینجا با صرفاً یک دریاچه خشک طرف نیستیم؛ این سطح سفید نمکین، حقیقتی تلخ درباره نحوه مدیریت منابع‌مان است.

مگر نه این‌که سال‌ها پیش قول داده شد دریاچه دوباره جان خواهد گرفت؟ نمایندگانی که با شعار احیا به مجلس رفتند، اکنون کجا هستند؟ سیر وقایع و شکست‌های مدیریتی را امروز با چشم خود می‌بینیم: دریاچه‌ای که به برهوت نمک شباهت دارد و هنوز وعده‌های تازه برای «بازگشت حتمی» آن سر داده می‌شود—ظاهراً با همان نسخه‌های کهنه.

ما با روند مزمن مدیریت ناموفق خو گرفته‌ایم؛ مدیریتی که نه تنها مسئله را برطرف نمی‌کند، بلکه شرایط را بغرنج‌تر هم می‌کند. سی سال است که هر تابستان زرگری مرگ دریاچه را نظاره می‌کنیم و زمستان‌ها فقط به دلخوشی کوتاه بارندگی‌ها قانع می‌شویم، درحالی‌که گرمایش تابستان همه امیدهای سرد را بر باد می‌دهد. بارش‌های فصلی هم شاید کمی جان بدهد، اما به زودی محو می‌شود و شرایط حتی بدتر می‌شود.

امروزه باید پذیرفت آن شکوه و وسعت گذشته ارومیه دیگر بازنخواهد گشت. تکیه بر روش‌های پوسیده و کوشش‌های نصفه‌نیمه هیچ‌گاه جواب نخواهد داد. شاید تنها امید، رخ دادن معجزه‌ای از دل طبیعت باشد.

واقعیت این است که نفس‌های آخر دریاچه را خودمان گرفتیم، نه آنکه بی‌دفاع باشد. در کنار بودجه‌های کلان، وعده‌های بی‌پایان و محافل فرمایشی، هرسال حلقه محاصره تنگ‌تر و امیدها کم‌رنگ‌تر می‌شود. بازهم گفته می‌شود که در آینده‌ای نزدیک همه‌چیز بهتر خواهد شد، اما انگار تاریخ ده‌ها سال شکست، دیده نمی‌شود.

اکنون دریاچه‌ای باقی‌ نمانده؛ ارومیه بیش از آنکه به تالابی خشک شبیه باشد، به بیماری محتضر می‌ماند که پزشکانش به‌جای معالجه، فقط برای تقسیم میراث دورش را گرفته‌اند. هرکدام نسخه‌ای بی‌اثر ارائه داده‌اند و بیمار هم به نفس‌زنی افتاده است.

امروز ارومیه چیزی فراتر از یک دریاچه خشک است؛ به نماد تلخ آرزوهای مردمی بدل شده که دل در گرو پرندگان مهاجر و پهنه بی‌کران آب بسته بودند.

مدیرانی که هر سال با لباس نجات‌بخش در رسانه‌ها ظاهر می‌شدند، حالا به نظر می‌آید از قاب خارج شده‌اند. زمانی که دریاچه در آستانه مرگ است، صدایی از آن‌ها شنیده نمی‌شود. شاید توجیهی داشته باشند از جنس «گفتیم احیا می‌شود، نگفتیم همیشه زنده می‌ماند!»

وعده‌های مسئولان مانند نسیمی وزیدن می‌گیرند که گرد و خاکی به پا می‌افکند اما بارانی به همراه ندارد.

شاید روزی حتی این عذر را هم مطرح کنند که: «چه برنامه‌های وسیعی، چه پژوهش‌های عمیقی و چه بودجه‌هایی اختصاص دادیم—but دریغا که دریاچه با ما همکاری نکرد!»

ارومیه اکنون بیشتر به کاروانسرایی متروک می‌ماند که رهگذران برای مدتی توقف کردند و سپس بدون هیچ اهمیتی نسبت به خرابی‌ها، آن را رها کردند. هرچه آب کمتر شد، بودجه‌ها بیشتر و نهادها عریض و طویل‌تر شدند. وعده‌ها نیز رنگ بیشتری به خود گرفت.

حقیقت این است که ارومیه سال‌هاست پایان یافته و حالا فقط مراسمی برای خداحافظی باشکوه آن مدت‌ها ادامه دارد. شاید تصمیم‌گیرندگان فقط نمی‌خواهند با پذیرش مسئولیت دست از وعده بردارند و همچنان به این نمایش ادامه دهند.

سرانجام روزی خواهد رسید که آخرین قطره‌های آب آن هم تبخیر شود و تنها کوهی از نمک از آن به‌جای بماند—نمکی که این بار نه بر زخم، بلکه بر شرمندگی جمعی ما پاشیده خواهد شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *