عدالت به سبک خصوصی کارگاه؛ تأملی بر هاردبویلد در داستان‌های جنایی

عدالت به سبک خصوصی کارگاه؛ تأملی بر هاردبویلد در داستان‌های جنایی

سبک هاردبویلد در حوزه ادبیات جنایی، فراتر از یک جریان ادبی ساده یا رقابت میان کارآگاه و جنایتکار است و تصویری از جامعه‌ای پریشان را به نمایش می‌گذارد، جامعه‌ای که پایه‌های اخلاقی در آن تضعیف شده و حقیقت در لایه‌هایی از فساد، بی‌نظمی و شک قرار گرفته است. آغاز دهه ۱۹۲۰ آمریکا همزمان با شکل‌ گرفتن این سبک، شرایطی را فراهم آورد که رویدادهای واقعی، ادبیات جنایی را تحت تاثیر قرار دادند؛ از یک سو شاهد رشد داستان‌هایی با محوریت جنایت و انتشارشان در نشریاتی نظیر بلک ماسک بودیم و از طرف دیگر کوکلاکس کلان با نقشی جدید و داعیه بازگرداندن اصول اخلاقی آمریکایی، با قدرت برمی‌گشت.

این هم‌زمانی صرفاً یک اتفاق در تاریخ نبود. سبک هاردبویلد و کلان، هر دو زاییده دغدغه‌های دوران مدرن بودند؛ بحران هویت مردانه پس از جنگ جهانی اول، موج مهاجرت، گسترش زندگی شهری، تغییر جایگاه اجتماعی زنان و گسترش تمایزات طبقاتی همه زمینه‌ساز این جریان‌ها شد. برخلاف کارآگاهانی مثل شرلوک هولمز یا پوآرو که بر عقلانیت و نظم تکیه داشتند، فضای جنایی آمریکا با بی‌نظمی شهری‌ای که در کنترل درنمی‌آمد تعریف می‌شد. شخصیت‌هایی مثل سام اسپید یا ریس ویلیامز دیگر نه فیلسوف بودند و نه صرفاً حافظ قانون؛ بلکه افرادی سخت‌گیر، خشن، بعضاً منزوی و با اسلحه در دست، که حقیقت را زیر سایه تهدید و خشونت شخصی جستجو می‌کردند.

چنین مردانگی افراطی، اشتراکاتی ساختاری با جهان‌بینی کوکلاکس کلان دارد؛ در هر دو، مرد مسیحی سفیدپوست، به حاشیه رانده شده و می‌کوشد سلطه خویش را بازیابد. دشمنان هاردبویلد اغلب سیاست‌مداران فاسد، زنان اغواگر یا افراد بیگانه هستند و نزد کلان، این بیگانه می‌تواند یهودی، سیاه و کاتولیک باشد. هر دو جریان، پاسخ به شکست اخلاق جمعی را در اعمال خشونت پی‌جویی می‌کنند، نه ساختارهای اجتماعی.

این شباهت بیش از همه خود را در داستان‌هایی که در نشریه بلک ماسک منتشر می‌شدند، نشان می‌دهد. این نشریه اگرچه وانمود به بی‌طرفی نسبت به کلان می‌کرد اما در واقع، بستری برای بازتاب فرهنگ و ایدئولوژی آن دوره بود. در این وضعیت، گروه کلان جزئی از ادبیات جنایی شد و مرز مبهمی میان زبان ادبیات و سیاست کشیده شد.

در این میان نقش دشیل همت برجسته است؛ نویسنده‌ای که فاصله خود را با چنین جریان‌هایی حفظ کرد. در رمان معروف «شاهین مالت» او جهانی تیره و بی‌ثبات را ترسیم می‌کند: شهری مه‌آلود، بیلبوردهایی غم‌انگیز و چشمان خسته پشت پنجره‌ها. در آثار همت، هدف، احیای اقتدار گذشته نیست، بلکه به تصویر کشیدن پوچی تلاش برای بازگرداندن آن است. کارآگاه هاردبویلدِ او اگرچه زنده می‌ماند، اما دنیایش بر ویرانه‌ای از اعتماد و اخلاق استوار است.

با این حال، حتی در آثار همت نیز دنیا خشن و مردانه باقی می‌ماند؛ زن در اغلب موارد منشأ اغوا یا فریب است و قانون یا فاسد است یا بی‌اثر. راه‌حل هیچ وقت اصلاح ساختارها نیست، بلکه نوعی قهرمانی فردی و شخصی است که ذاتاً با منطق خشونت گره خورده است. از این رهگذر، ادبیات و ایدئولوژی سرانجام در یک زمین مشترک به هم می‌رسند؛ جایی که بحران بازنمایی می‌شود و پاسخ همچنان در بازگشت به گذشته جستجو می‌شود.

در تار و پود این بحران، شهر مهم‌ترین نماد است؛ شهری بی‌نام و چهره، آغشته به تاریکی، جایی که خطوط میان حقیقت و دروغ، قانون و خلاف، وفاداری و خیانت در هم فرو رفته‌اند. کارآگاه در این فضا در پی عدالت است اما خود بخشی از همین هرج و مرج: هم شباهت به جنایتکار دارد، هم قربانی است؛ هم از زنان بیم دارد، هم فریب‌شان را می‌خورد؛ هم با فساد مبارزه می‌کند، هم از ابزار فساد بهره می‌برد. این وضعیت متناقض، زمینه‌ساز شکل‌گیری رویکردی بدبینانه می‌شود که در نهایت می‌تواند محل تلاقی با ایدئولوژی کوکلاکس کلان گردد.

بدین ترتیب تفکیک میان داستان و سیاست دشوار می‌شود. گاه هاردبویلد با نیت سرگرمی آغاز می‌شود اما به سرعت بدل به بستر مواجهه تخیل ادبی با بحران‌های عینی جامعه می‌گردد. تخیلی که همان‌قدر که می‌تواند رهگشا باشد، قابلیت تثبیت سلطه را هم دارد.

در گونه هاردبویلد، ادب جنایی هم‌زمان دو چهره دارد: جوینده حقیقت و تثبیت‌کننده وضع موجود. در بین این دو رویکرد، مرز بسیار ظریفی وجود دارد. آنچه جذابیت ایجاد می‌کند فقط کشف معما نیست، بلکه امید به بازگشت به اخلاق و عدالتِ پیشین است؛ بازگشتی که شاید چیزی جز بازتولید خشونت نباشد.

سؤال اینجاست که قهرمان هاردبویلد آیا واقعاً ضدقهرمان کلان است یا بازتابی مدرن‌تر و پیچیده‌تر از همان میل به سلطه؟ کلان وجه علنی و عریان خشونت ایدئولوژیک است، حال آن‌که کارآگاه خصوصی، چهره سینمایی و جذاب همین سلطه را دارد، تنها و تلخ اما همچنان مالک و حاکم. پشت ظاهر مرموز پر از خونسردی‌اش، همان میل به مالکیت و سیطره پنهان است؛ میل مردی که اگرچه علیه ساختار موجود می‌جنگد، اما شهر را دارایی خود می‌پندارد.

در این روایت، چه مجری خشونت کلان باشد چه کارآگاه، جنسیت مردانه و شکل انحصاری آن در محوریت قرار دارد. زن معمولاً یا همان فم‌فتال است یا موجودی آسیب‌پذیر و قربانی – در هر دو حالت، عرصه برای مرد قهرمان آماده است. این تقسیم‌بندی تصادفی نیست، بلکه ناشی از نقش تاریخی ادبیات در بازتولید ساختار قدرت مردانه است. در این روایت‌ها، زن هیچ‌گاه نقش کنشگر ندارد؛ چرا که قدرت عمل صرفاً به قهرمان مرد تعلق می‌گیرد، چه عضو کلان باشد چه صاحب اسلحه و دستبند.

به همین خاطر، منشأ قهرمان ادبیات جنایی را نمی‌توان جدا از تاریخ خشونت آمریکا دید. داستان‌هایی که از خیابان‌های لس‌آنجلس روایت می‌شود، بازتابی است از انواع سوگواری‌ها و وحشت‌های تاریخی: از مزرعه‌های آتش گرفته جنوبی گرفته تا شب‌هایی که کوکلاکس کلان تهدید را به خانه‌ها می‌آوردند. اگر کلان از صحنه سیاست حذف شد، اما ردپای او در ذهنیت جمعی باقی ماند و بعدها در قالب قهرمان‌های تنها و ضدقهرمان‌های مدرن بازتولید شد.

نکته دیگر این‌که عنصر خشونت همیشه با نوستالژی خاصی همراه است. هر چند کارآگاه هاردبویلد با فساد مقابله می‌کند اما در عین حال در حسرت دنیایی از دست رفته است که شاید هیچ‌گاه واقعیت نداشته است؛ عصری خیالی که در آن قدرت بدون تردید و زن بی‌صدا بود و دشمن هیبتی واضح داشت. چنین سوگواری نه فقط دل‌مایه بسیاری از رمان‌های کلاسیک است بلکه در زیرلایه بسیاری از برنامه‌های سیاست فرهنگی محافظه‌کار نیز نشسته است. مفهوم بازگشت به روزهای طلایی، همزمان در زبان کلان و در سخن کارآگاهان معترض بازتاب پیدا می‌کند.

به این ترتیب، سؤال اینجاست که اگر کلان نماینده خشونت ایدئولوژیک است، آیا هاردبویلد نماد خشونت زیباشده و جذاب نیست؟ در این سبک، مشت و اسلحه نه فقط سلاحی برای اجرای عدالت، که بخش مهمی از زیبایی‌شناسی داستان است. خود اسلحه بخشی از هویت قهرمان است و خون هم جزئی از بافت متن. حتی سکوت تلخ کارآگاه بدل به بخشی از هارمونی می‌شود.

در پایان، روایت جنایی هاردبویلد از مرز داستان صرف عبور کرده و به نمایش آرزویی جمعی بدل می‌شود؛ آرزویی برای احیای نوع خاصی از نظم مردانه و انحصاری که در آن دشمن همیشه غریبه است و جواب همیشه خشونت. این سنت روایی قرن‌ها تداوم یافته است؛ از بلک ماسک تا سینما، از رادیو تا سریال‌های معاصر، همان الگو بارها بازآفرینی می‌شود.

در دهه‌های گذشته، اگر اعضای کلان برای دفاع از ملت دست به اسلحه می‌شدند، کارآگاهان داستانی برای محافظت از اخلاق اسلحه به دست می‌گرفتند و امروز همان شخصیت‌ها در قالب ضدقهرمان یا پلیس‌های تلویزیونی مدرن دیده می‌شوند، با همان ریشه‌های ایدئولوژیک اما در جامه‌ای نو.

در نهایت، ادبیات جنایی شاخه هاردبویلد بیش از آنکه صرفاً سرگرم‌کننده باشد، رویکردی است برای تثبیت نگاهی ویژه به دنیا: دنیایی که در آن عدالت امری خصوصی است، جذابیت با خشونت یکی است، دشمن همواره “دیگری” است و مرد نقش اصلی را ایفا می‌کند. مخاطب این روایت‌ها، فقط خواننده اثر نیست، بلکه پذیرنده ناخودآگاه اصول نهفته در آن‌هاست و همدل با قهرمان گناهکار اما درمانده‌ای که هنوز شاید آخرین امید باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *